من تمام خواستن هایم را یک روز سرددر گوشه یک انزوای تاریکزیر مشتی خاکرها کردم.دیگر،نه شوقی مانده بر جاننه آرزویی بر دلنه بهانهای ترا به بازگشتنه بهایی مرا مانده به امید■عمریست دیگر کسی غافلگیر نمی شود■و انتظار،سرطانیست بی درمان.■از همه خواستن ها اینک تنها دستی مانده...دستی سردتر از گرمای همیشهفراسوی حس زنانگیکه دست هایم را بفشارد بی اغراق زندگی.و قلبی،فرسنگها دورتر از عشق،خسته از پوچی لحظه ها،و اندوه زمان.و لبهایی همچو من دوختهبر زبانی که دیگر گویای سخن نیست.و چشمی لبریز از درد ،مشتاق اما هنوز،که هم نوا کنیمآوای دنیایی مشترک رابه دو کلمه سکوت ...خدارا چه دیدیشاید بعد از عمری طعم کهنه فهمیدندوباره تازه شود.■وانسانی که دیگر نیستو شاید هیچ وقت هم نبوده،تا به آغوششهمه
نبودنهایم را بسپارمو تسلیایآنقدر عظیم،که بجای قطرههای اشکذرههای روحم از گونه بریزد.من اینگونه نبودنت را به نظاره ایستاده ... نه ...به روی زمینفروپاشیدم.
برای سعیده عزیزم به مناسبت چهلمین روز پروازش زندگی چیست ؟؟...
ما را در سایت زندگی چیست ؟؟ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : arashmosallanezhad بازدید : 46 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 18:24